نوشته شده توسط : سارا

پدر ای چراغ خونه! مرد دریا، مرد بارون

با تو زندگی یه باغه، بی تو سرده مثل زندون

هر چی دارم از تو دارم ، تو بهار آرزوها

هنوزم اگه نگیری، دستامو می افتم از پا . . .





:: بازدید از این مطلب : 447
|
امتیاز مطلب : 276
|
تعداد امتیازدهندگان : 87
|
مجموع امتیاز : 87
تاریخ انتشار : 5 تير 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سارا

 

در شهرستانی به نام عشق رشته کوهی است به نام محبت ،از این رشته کوه رودی جاریست به نام صفا، این رود به آبگیری می ریزد به نام وفا و این آبگیر به جلگه ای تبدیل می شود به نام وداع

 



:: بازدید از این مطلب : 435
|
امتیاز مطلب : 239
|
تعداد امتیازدهندگان : 73
|
مجموع امتیاز : 73
تاریخ انتشار : 22 خرداد 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سارا

 

-         هرگز هنگامی که کسی مشغول حرف زدن هست به محیط اطراف و وسایل دور وبرتان نگاه نکنید چون این حرکات باعث حواس پرتی شما و دیگران می شود.
-         به حرف های طرف مقابل توجه کنید و به آنچه می گوید علاقه نشان دهید.
-         در هنگام گوش دادن به حرف دیگران، راست بنشینید و هرگز خودتان را در مبل یا صندلی رها نکنید.
-         اگر از طریق تلفن به حرف کسی گوش می دهید، سعی کنید تمام حواستان به صحبت ها باشد و از نکات مهم، یادداشت برداری کنید.
-         اگر موضوع سخنرانی و حرف زدن کسی برایتان جالب است حرف های او را به طور خلاصه یادداشت کنید و هرگز به حافظه تان اعتماد نکنید.
-         هرگز وسط حرف کسی صحبت نکنید و حرف دیگران را قطع نکنید.


:: بازدید از این مطلب : 376
|
امتیاز مطلب : 234
|
تعداد امتیازدهندگان : 72
|
مجموع امتیاز : 72
تاریخ انتشار : 22 خرداد 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سارا

عكس‌ خدا در اشك‌ عاشق‌
قطره‌ دلش‌ دریا می‌خواست ، خیلی‌ وقت‌ بود كه‌ به‌ خدا گفته‌ بود.
هر بار خدا می‌گفت : از قطره‌ تا دریا راهی ا‌ست‌ طولانی ، راهی‌ از رنج‌ و عشق‌ و صبوری ، هر قطره‌ را لیاقت‌ دریا نیست.
قطره‌ عبور كرد و گذشت ، قطره‌ پشت‌ سر گذاشت .
قطره‌ روان‌ شد و راه‌ افتاد و هر بار چیزی‌ از رنج‌ و عشق‌ و صبوری‌ آموخت.
تا روزی‌ كه‌ خدا گفت : امروز روز توست ، روز دریا شدن ، خدا قطره‌ را به‌ دریا رساند ، قطره‌ طعم‌ دریا را چشید ، طعم‌ دریا شدن‌ را اما...
روزی‌ قطره‌ به‌ خدا گفت : از دریا بزرگتر ، آری‌ از دریا بزرگتر هم‌ هست ؟
خدا گفت:  هست.
قطره‌ گفت : پس‌ من‌ آن‌ را می‌خواهم ، بزرگترین‌ را ، بی‌نهایت‌ را.
خدا قطره‌ را برداشت‌ و در قلب‌ آدم‌ گذاشت‌ و گفت : اینجا بی‌نهایت‌ است.
آدم‌ عاشق‌ بود ، دنبال‌ كلمه‌ای‌ می‌گشت‌ تا عشق‌ را توی‌ آن‌ بریزد ، اما هیچ‌ كلمه‌ای‌ توان‌ سنگینی‌ عشق‌ را نداشت ، آدم‌ همه‌ عشقش‌ را توی‌ یك‌ قطره‌ ریخت ، قطره‌ از قلب‌ عاشق‌ عبور كرد و وقتی‌ كه‌ قطره‌ از چشم‌ عاشق‌ چكید ، خدا گفت : حالا تو بی‌نهایتی ، چون كه‌ عكس‌ من‌ در اشك‌ عاشق‌ است



:: بازدید از این مطلب : 422
|
امتیاز مطلب : 364
|
تعداد امتیازدهندگان : 204
|
مجموع امتیاز : 204
تاریخ انتشار : 8 خرداد 1389 | نظرات ()

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد